آنيتا عشق زندگی ماآنيتا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ثمره عشقمان

حمام كردن آني جون

دختر نازم ديگه با اومدن فصل پاييز شما هم ديگه كم كم بايد آب بازي رو كنار بذاري اين تابستون مگه جرات داشتيم تو خونه دوش بگيريم با گريه زاري پشت در حمام رو ميگرفتي و ميگفتي آب بازي هر چي برات توضيح ميدادم مامان جان بسه ديگه خيلي خيلي آب بازي كردي ولي كو گوش شنوا ما هم مجبور بوديم بندازيمت تو وان پر از آب كلي كيف ميكردي وقتي ميگفتيم آنيتا مياي بيرون ميگفتي نه آب بادي من و بابايي هم ديگه ميذاشتيم خوب به قول خودت آب بادي كني در كل پروسه حمام كردنت يكساعتي طول ميكشيد الان ديگه هوا يكم تغيير كرده دخملي ما هم ديگه بايد كمتر بره سراغ آب بازي حالا عكسايي بعد از حمام تو برات ميذارم كه با شيلا جون گرفتي.       &nbs...
2 مهر 1392

دخترك شيطون مامان

سلام به همگي   اينم عكس شيطونياش كه رفته داخل كشوهاي تخت       خوبين خوشين ميخام امروز از دخترك شيطونم بنويسم كه حسابي شيطوني ميكنه و ما بايد همش دنبالش باشيم كه يه وقت كاري دست خودش نده امروز دقيقا 35 روزه كه آنيتا جونو از شير گرفتيم و تازه 5 روزه آروم شده و تازه پرو‍‍ژه از شير گرفتن به پايان رسيده امروز تازه ازش ميپرسيديم كه آنيتا ميخاي كجا بري ميگفت مدرسه قربونت بشم تو چه ميدوني داره اول مهر از راه ميرسه امروز خونه بابايي بوديم همش ميرفتي لباساتو مياوردي برا خاله ها و دايي ها و ميگفتي اين خريدم اين خريدم تو چقد مهربوني دخترك خوشكلم مامان فداي چشماي قشنگت بشه و اما عكسايي دخترك شيطونم ...
30 شهريور 1392

حرف زدن آني جون

سلام به دختر گلم آنيتا جون كم كم ديگه كلماتش و داره طبقه بندي ميكنه و تبديل به جمله ميكنه اينقد قشنگ حرف ميزنه كه منو بابايي ميخايم قورتش بديم بعضي مواقع حيرون ميمونيم كه اين همه كلمه رو كي يادت ميده مامان دستامو بشور مامان من خابم الهي مامان قربونت بشه فرهنگ لغاتي كه آنيتا جون بكار ميبره: انير مهدي=امير مهدي خابيدم من خابم بابا ئونس=بابا يونس مامان جون دستامو بشور باوه=گاوه واي تشيدم= واي ترسيدم مرمز=قرمز ممك=نمك     اينم عكسايي دخترم روز 9 عيد نوروز 92 اينجا آنيتا زير چادره.   ...
28 شهريور 1392

يك روزگي آني جونم

دختركم بعد از اينكه پا به اين دنياي خاكي گذاشتي چونكه اونروز تولدت ديگه شب شده بود ما رو اونشب تو بيمارستان بستري كردن و چون مامان جونت مامان بابايي رفته بودن كربلا زيارت خاله بابايي اونشب تو بيمارستان پيش ما موندن و مواظب شما بودن شما خيلي كوچولو بودي آروم گريه ميكردي مامان اونشب از خوشحالي اصلا خابش نميبرد تا خود صبح بيدار بودم و تماشات ميكردم بابا يونس هم همينطور اونم ميگفت تا صبح فقط خدا رو شكر ميكردم و باورم نميشد كه بابا شدم صبح كه شد مامانو بخاطر اينكه فشار خونم بالا بود مرخص نميكردن ديگه بابايي اومدو پيگير كارا شد بعد ماماني مامان خودم اومد بيمارستان شما رو بردن برا معاينه اوليه پيش متخصص كودكان وقتي دكتر شما رو ديد برگه ترخيصو امضاء...
28 شهريور 1392

مسافرت

آنيتا جونم دخملكم ما دقيقا روز عيد فطر تصميم گرفتيم بريم مسافرت اينطور شد كه با خونه بابا جون اينا دايي و خاله هماهنگ كرديم و بعد از نماز عيد حركت كرديم كه بريم كردستان بنابراين مقصد سنندج بود و چون كه ميخاستيم خريد كنيم بايد ميرفتيم بانه بنابراين راه افتاديم وقتي شما شيلا جون و پارسا رو ديدي كلي ذوق كردي تو تمام طول اين مسافرت شما كلي كيف ميكردي صبح ها كه بيدار ميشدي با ديدن بچه ها خيلي خوشحال ميشدي خيلي دختر خوبي بودي اصلا نه من و نه بابارو اذيت نميكردي خلاصه يه هفته اي مسافرتمون طول كشيد و بالاخره روز چهارشنبه با كلي خستگي برگشتيم خونه ولي واقعا خوش گذشت            اينم عكسهاي دخملي با شيلا جون كه با هم ر...
28 شهريور 1392

السلام عليك يا سلطان عشق علي بن موسي الرضا (ع)

هر گز حكايت حاضر و غايب شنيده اي                                            من در ميان جمع و دلم جاي ديگريست...........   ميلا حضرت عشق آقا امام رضا رو به همه مادران و خونوادهاشون و ني ني هاي مهربونشون تبريك ميگم اميدوارم سايه آقا امام رضا هميشه بالاي سر همه ما باشه ...
25 شهريور 1392

اولين سفر آنيتا جون به مشهد

دخملكم پارسال اين موقع ما رفتيم به پابوس آقا امام رضا (ع) به اتفاق خانواده بابا بزرگ شما رو برديم كه بابت اين هديه بزرگ كه امام رضا بهمون داده ازش تشكر كنيم اين اولين سفر زندگيت بود خيلي خوش گذشت شما خيلي بچه خوبي بودي اصلا اذيت نميكردي جاي همه خالي خيلي دلمون برا اون روزا تنگ شده يعني دوباره ميشه آقا ما رو بطلبه ...
25 شهريور 1392

و اما پايان قصه هاي كوچكي دخترم

آني جونم هدف از اين عكسا و خاطرات اينه كه كم كم قصه هاي نوزاديتو پايان بدم ما در اين دوسال شاهد جوانه زدن و رشد كردن دخترك نازنينمان به ياري خداوند سبحان بوديم آنيتا جونم دخملكم شما كم كم روزهاي سخت نوزاديتو پشت سر گذاشتي وقتي 6 ماهه شديد كم كم مرواريد هاي سفيدي از زير لثه هات بيرون زد و مامان حجيه برات آش دندوني درست كرد دستش درد نكنه 9 ماهه بودي كه چهار دست و پا ميرفتي و بالاخره وقتي 11 ماهت شد اولين قدمهاتو روي زمين گذاشتي قربون اون پاهاي قشنگ برم خب از اين به بعد با دنياي نوزاديت خدا حافظي ميكنيم ...
25 شهريور 1392