يك روزگي آني جونم
دختركم بعد از اينكه پا به اين دنياي خاكي گذاشتي چونكه اونروز تولدت ديگه شب شده بود ما رو اونشب تو بيمارستان بستري كردن و چون مامان جونت مامان بابايي رفته بودن كربلا زيارت خاله بابايي اونشب تو بيمارستان پيش ما موندن و مواظب شما بودن شما خيلي كوچولو بودي آروم گريه ميكردي مامان اونشب از خوشحالي اصلا خابش نميبرد تا خود صبح بيدار بودم و تماشات ميكردم بابا يونس هم همينطور اونم ميگفت تا صبح فقط خدا رو شكر ميكردم و باورم نميشد كه بابا شدم صبح كه شد مامانو بخاطر اينكه فشار خونم بالا بود مرخص نميكردن ديگه بابايي اومدو پيگير كارا شد بعد ماماني مامان خودم اومد بيمارستان شما رو بردن برا معاينه اوليه پيش متخصص كودكان وقتي دكتر شما رو ديد برگه ترخيصو امضاء كرد و با هم ديگه اومديم خونه عمه ها با خاله زحمت كشيده بودن و همه چيزو برا اومدن ني ني كوچولومون به خونه آماده كرده بودن خوش اومدي دختركم.
فدات بشم دختركم چه ناز خابيدي